سفرنامه فستیوال کوچه بوشهر
یک روز مانده به حرکت خبر دادند که باید ساعت ۶ صبح راه بیفتیم. دلیلش؟ شلوغی راههای منتهی به بوشهر به خاطر برگزاری فستیوال موسیقی کوچه! از پارسال به گوشه ذهن سپرده بودم که حتماً سال آینده در آن شرکت کنم و حالا زمان موعود فرا رسیده بود. هرچند تا لحظه آخر در اما و اگر، لکن بالاخره مجوز صادر شد و قدرت چانهزنی بر قلدری عدهای که خود را همیشه برتر از دیگران میپندارند، چربید. قرار بر این شد که فستیوال دیگر نه در کوچهها که در چند مکان مشخص برگزار شود!
ساعت ۳ صبح روز جمعه ۵ اردیبهشت ماه از خواب بیدار شدم و بعد از آماده شدن راه افتادم. حوالی ۶ رسیدم شیراز و سوار بر اتوبوسی که برخلاف تصورم VIP نبود، با حدود ۱ ساعت تأخیر، سفر آغاز شد. اتوبوس تقریباً دو بخش داشت. سرنشینان که سنین بالاتر و تور لیدر متفاوتی داشتند و ته نشینان به سرکردگی سیس تورس که همگی جوان بودند. هنوز سرجایمان مستقر نشده بودیم که همسفران پرانرژی به میدان آمدند و شِیْک و قِر بود که کف اتوبوس میریخت!
ساعت ۱ رسیدیم بوشهر. ناهار را در رستوران بندر خوردیم و راه افتادیم سمت اقامتگاهی که اگر در شمال کشور بود میشد اسمش را گذاشت ویلا! استراحت مفصلی کردیم و دم غروب رفتیم تا در کوچه پسکوچههای بوشهر شاهد فستیوالی باشیم که مخالفان شادی و آزادی با هر ترفندی میخواستند جلویش را بگیرند.
بر سر هر کوی و برزن مأموری حاضر و ورودی اکثر کوچهها قرق شده بود و زمانیکه با اعتراض مردم روبهرو میشدند، فقط به همین جمله کلیشهای اکتفا میکردند که: «خودمان هم دلمان نمیخواهد، اما ماموریم و معذور!» بالاخره توانستیم کوچههایی را پیدا کنیم که مردم خونگرم بوشهر با نوای موسیقی محلی به آن شور بخشیده و از سوت و کوری درآورده بودند. تقریباً تا پاسی از شب این پای کوبیها با مهمانانی که از سراسر ایران آمده بودند، ادامه داشت.
صدای تنبک و نی انبان و خیام خوانی دسته جمعی که با هوای این روزها خنک بوشهر درآمیخته بود، هرچه به پایان شب نزدیک میشد در کوچههای بیشتری گسترش مییافت و مأمورینی که در نهایت گوشه ای ایستاده و با استیصال تماشا میکردند.
با همراهی لیدر محلی، کوچهپسکوچههای بوشهر را نیز گشتیم و از معماری سنتی این شهر نکتهها آموختیم و اصالت را در مهمان نوازی مردم و کاه گل دیوارها و درهای چوبی قدیمی آن به تماشا نشستیم.
برنامه دیگری که قرار بود در آن شرکت کنیم، مراسم خیام خوانی در یکی از کافههای شهر بود که از ترس پلمپ کنسل شد و به جایش ساحل نشینی تا پاسی از بامداد کاری بود که در معیت همراهان انجام دادیم و حوالی ۲ شب به اقامتگاه بازگشتیم و ندانستم چگونه خوابم برد!
صبح روز شنبه ساعت ۷ و ربع از خواب بیدار شدم و بعد از صرف صبحانه به همراه تور به سمت ساحل حرکت و چادری برپا کردیم و تا حوالی ظهر مشغول بازی های گروهی با همسفران شدیم. ساعت ۱ به سمت رستوران بندر راه افتادیم و ساعت ۳ و نیم، بعد از صرف ناهار به سمت شیراز حرکت کردیم. در راه متوجه شدیم که اسکله شهید رجایی بندرعباس دچار سانحه انفجار شده است.
در راه بازگشت نیز مراسمات شادی در اتوبوس برپا بود که به نوبه خود نقش پررنگی در کوتاه شدن مسیر داشت. ساعت ۸ و نیم رسیدیم شیراز و وسایل را برداشتم و بدون معطلی به سمت جهرم راه افتادم. فردا صبح باید خودم را به دانشکده داراب برسانم. حوالی ۱۱ و نیم شب رسیدم و دمپختک مریم پز را خوردم و ندانستم چگونه خوابم برد!
- ۰۴/۰۲/۰۶