صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

دو سال بی تو بودن را نفهمیدم چگونه گذشت. گویی در این دنیا نبودم. تنها دلیل زنده بودنم، امیدم به دیدار مجدد توست. تو کجایی مادر؟ حالت چطور است؟ دلم می‌خواهد زودتر بینمت... یادت هست اولین درخواستم بعد از سپردنت به خاک این بود که زودتر مرا ببری پیش خودت؟ از تو خواهش کردم. من مال این زندگی نیستم. از خدا بخواه به من رحم کند. گاهی گند میزنم. گاهی حس میکنم دارم خودم را گول می‌زنم. من دلم برایت تنگ شده. خیلی تنگ. این فراق مگر قرار است چقدر طول بکشد؟

  • ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۰۶
  • یک ایرانی

مرگ می‌توانست یک تراژدی تمام عیار باشد، اگر زندگی به همین دنیا ختم میشد. چه بسیار اندیشه و آرزو که با مرگ بشر تمام می شد و چه حسرت ها که برای بازماندگان می‌ماند؛ اما حال که مرگ برای انسان نیست، رهایی از کالبد زمینی و بازگشت به مبدأ را مگر میتوان پایان زندگی نامید؟ ما متعلق به اینجا نیستیم که از رفتن نگران شویم. همگی سوار بر قطاری که هرکس در ایستگاهی پیاده می‌شود! تعبیر زیبایی است... این جسم و این محیط نمی‌تواند ابعاد وجودی مان را تحمل کند، اما چه کنیم که مدتی ناچار به تحمل این قفس هستیم و اگر این قفس همیشگی بود، نامش میشد تراژدی...
  • ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۶
  • یک ایرانی
صبح روز بعد

میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

طبقه بندی موضوعی