صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید

پیشگیری بهتر از درمان است!

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ب.ظ

اگر برگردم به ده سال قبل، شاید فکری برای آن حالت تهوع اوایل تابستان ۹۴ و فعل و انفعالات بعدش بکنم. تمام تلاشم را به کار خواهم گرفت تا آن رخداد، رخ ندهد. از هر راهی که می شود و می توانم. برای اولین قدم به بررسی علل وقوع می پردازم. چه عواملی ممکن است دست به دست هم بدهد که معده به چنین نتیجه ای برسد؟! آن هم معده ای که سابقه نداشته از این کارها بکند.

حتما ویروسی شده یا جایی بر خلاف میلش عمل کردم که او ناچار به چنین عکس العملی شد! آهان! درست است. خوب یادم می آید چند شب قبلش غذایی خوردم که به معده ام سازگار نبود. شب قبل از وقوع حادثه هم کمی زیاده روی کردم و بالاخره ضربه نهایی: چند غذای سنگین! معده ام به چنین چیزهایی عادت نداشت. 

آخ! ببخش ای معده عزیز. حالا که فکرش را می کنم می بینم شاید تو راه دیگری نداشتی! برایت هضم چنین غذاهایی سنگین بود. اگر بازگردم به آن روزها اما حاضرم ساعت ها با تک تک سلول های مخاطی اش به مذاکره بنشینم که هرطور شده آن غذاها را خرد کنند یا با آنزیم ها؛ آنها که شب کذا احتمالا از خستگی چرت می زدند؛ و شکایت دارم از عضلات حلقوی که نباید به هر چیزی اجازه ورود و خروج می دادند! همه آنها مقصرند و بیش از همه خودم.

اگر بفهمید آن حادثه در آن روز لعنتی چه بلایی سر من آورد به من حق می دهید، این گونه آشفته باشم. آن رخداد برای من و معده ام چیزی بیش از یک معامله باخت-باخت نبود! کاش بر میگشتم و با داروهایی گیاهی کمی آرامش می کردم؛ یا به هر طریقی به او حالی می کردم که این راهش نیست.

معده ام از آن روز به بعد مثل سابق نشد. زود نفخ و کم کار شده بود. به پزشک های زیادی مراجعه کردم و همه زمانی بیش از ده سال برای بهبودیش پیش بینی می کردند. کاش آن زمان کاری نمی کردم که این ده سال لعنتی را تحمل کنم. هرچه بود گذشت. بهتر است فراموشش کنم برای همیشه و فراموش نکنم پیشگیری بهتر از درمان است.

پس نویس: این نوشته زاییده ذهن نویسنده است و جای هیچ نگرانی نیست. از دوستان خواهشمندیم اصل مطلب را بگیرند و ملا لغتی نشوند! به قول معروف الا یا ایها الدوستان ناشی؛ علیکم باالمتون لا بالحواشی!

نظرات (۶)

پروفیلاکسی همیشه برتر از درمانه ......... خخخخخخخخخخخخ ... :-))))))))))))
پاسخ:
درسته، شما هم که متخصص پروفیلاکسی :)
خوبه ...

برای نویسنده ها این جور مسابقه ها خوبه ...

ولی در کل به نظرم مسابقه ی جالبی نیست ... میشه موضوع های یهتری پیشنهاد کرد ...

ماجرای شما هم خوب بود ... و خوب هم وصفش کردید ...
پاسخ:
بله خوبه این جور مسابقه ها
موضوعات متنوع تری هم داریم حق با شماست ...
لطف دارید
خخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:
:)
راستی الان دیدم نوشتی جایزه میدی ، با این که من جایزه نمی خوام  ( و معرفتی لایک کردم)ولی حالا چی هست؟B-)
پاسخ:
عجب! شما مطالب رو از آخر به اول می خونید مگه؟!
جایزه های پست مادی :) اصلا در مقابل کار شما نمیشه حرفی از اونا زد :(
سلام بد ;-)

لایک انجام شد‌.اطلاعات خوبی راجع به دستگاه گوارش داری خوشم اومد :-)

پاسخ:
سلام خوب :)
لطف کردید ، سپاس. 
  • یک خبرنگار ...
  • سلام ،
    آفرین ...
    بالاخره مطلب شما رو خوندیم ... !! 
    لایک کردم البته ... :)
    فکر کنم سومین نفر بودم ... 

    + عجب ماجرایی ... ؟!؟!
    با آرزوی شادی و تندرستی برای شما در دهه های بعدی زندگی ...
    پاسخ:
    سلام. آفرین متقابل. ممنون بابت لایک :)
    همچنین برای شما :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    صبح روز بعد

    میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

    طبقه بندی موضوعی