روز شانزدهم سال جدید
امروز ساعت ۷ و نیم بیدار شدم و رفتم شرکت. از همان ابتدای صبح مشغول مشاوره دادن بودم تا ظهر. کاش نسخه نویسی هایمان مثل پزشکان پولی بود! چند سالی است نظام مهندسی دنبال جا انداختنش است اما مگر کشاورز زیر بار پول دادن می رود؟! حتی وقت نکردم یک لیوان چای بنوشم. حسابی گلویم خشک شد! حوالی ظهر مهندس سپیدکار آمد و رفتم کارهای بانکی را انجام دادم. ظهر فاطمه زنگ زد که میخواهد مرا ببند. از ساعت ۱ تا ۳ مشغول صحبت با او بودم. اختیارش را داده دست برادرش. به او گفتم کاری نکند که در شأن جفت مان نباشد و از پلهای پشت سرش مراقبت کند. در این حین ناخودآگاه یک جهرم گردی هم شد و فاتحه ای برای شهدای گمنام خواندیم. ناهار را خوردم و چند دقیقه ای با نازگل بازی کردم و عصر برگشتم شرکت. بعد از ظهر مراجعه کننده زیادی نداشتیم. پرسپولیس هم مساوی و عملاً قهرمانی را تقدیم تراکتورسازی کرد. ساعت ۹ رفتم خانه و پیادهروی و در نهایت هم دیدن پایتخت. آخر شب دوش گرفتم و وسایلم را آماده کردم. فردا باید بروم دانشگاه.
- ۰۴/۰۱/۱۶