روز بیست و هشتم سال جدید
امروز ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و دوش گرفتم. ساعت ۱۰ رفتم شرکت. خوشبختانه دوره مسئول فنی گلخانه امروز هم آنلاین برگزار شد و تا ظهر مشغول فراگیری بودم! وسطش پاورپوینت فلزات سنگین را هم که باید هفته آینده ارائه بدهم، آماده میکردم. سرویس اتاق خواب هاکان حاضر شده و حسین قرار است شنبه برود شهرک صنعتی شیراز و تحویل بگیرد. ساعت ۱ رفتیم خانه. بین راه زهرا سری به رایکا زد و خوردنی های رژیمی گرفت. در حال صرف ناهار بودیم که یادم آمد آخر هفته آینده کلاسهای حضوری دارم و فقط این هفته میتوانم فاطمه را ببرم که برای نظافت خانه به مریم کمک کند. پس گفتم آماده شوید برویم لار. فاطمه گفت مریم را سورپرایز کنیم اما من تماس گرفتم تا مطمئن شوم که برنامهای برای آخر هفته ندارند و رفتنمان موثر است. ساعت یک ربع یه ۴ راه افتادیم. در راه کتاب صوتی گوش میدادم. اول یک سر رفتیم دهکویه برای فاتحه خوانی. بعدش هم سریع حرکت کردیم به سمت لار. تقریباً ۶ و نیم بود که رسیدیم خانه مریم و امین. فاطمه مشغول کمک شد و من هم دراز کشیدم و چرت کوتاهی زدم. بعد از شام رفتیم و در شهر دوری زدیم و آخر شب هم ادامه کتاب صوتی خاطرات یک آدمکش را گوش دادم.
- ۰۴/۰۱/۲۸