صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید

درباره کتاب خاطرات یک آدمکش

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۰۷ ق.ظ

کتاب خاطرات یک آدمکش از آن کتاب‌هایی است که برای لذت بردن از خواندنش نیازمند یک خلسه عمیق فلسفی هستید‌. چیزی در مایه‌های بوف کور. حدیث نفس یک قاتل زنجیره‌ای که به آلزایمر دچار شده و برای فرار از آن دست و پا می‌زند. خاطراتش را می‌نویسد، صدایش را ضبط می‌کند، برای خودش یادداشت می‌گذارد اما در نهایت هیچ‌کدام نمی‌تواند او را از چنگال دیو آلزایمر برهاند!

او در نوجوانی پدرش را با کمک مادر و خواهرش کشته، در میانسالی دست به قتل های پی در پی زده و در پیری از کار افتاده و منتظر مرگ است. او علاقه مند به شعر و کتابهای کلاسیک است و حتی در کلاس شاعری هم شرکت کرده اما علی رغم تحسین معلمش (که از قضا می‌خواسته او را نیز بکشد، اما پشیمان شده) نتوانسته این کار را ادامه دهد.

وی در کشاکش پیری احساس بحران هویت می‌کند.‌ نمی‌داند کیست و این زندگی کسالت بار به چه کارش می‌آید و چگونه با آلزایمر مبارزه کند. تا اینکه درگیر ماجرای خواستگار دخترش (پرستارش) می‌شود؛ دختری (پرستاری) که خیال می‌کند پدر و مادرش را کشته و او را بزرگ کرده و حالا باید نسبت به او احساس تکلیف کند. قاتل داستان آخرین پروژه اش را به کشتن خواستگاری اختصاص می‌دهد که گمان می‌برد او نیز قاتل است.

در نیمه دوم کتاب، داستان سرعت بهتری گرفته و تعلیق بیشتری به همراه دارد. شما گام به گام با شخصیت اصلی به دنبال نجات دختر (پرستار) از چنگال قاتل زنجیره‌ای جدید که در پوشش خواستگار جلو آمده می افتید. پایان داستان اما یک تراژدی است. هیچ چیز آنگونه که به نظر می‌رسید، نیست و قاتل باتجربه، ما را نیز به همراه خودش فریب داده، اما او چه تقصیری دارد وقتی پای آلزایمر لعنتی وسط باشد.

  • ۰۴/۰۱/۳۰
  • یک ایرانی
صبح روز بعد

میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

طبقه بندی موضوعی