صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید

۱۱ مطلب با موضوع «زندگی» ثبت شده است

کسی را برای رابطه پیدا کنید که نیازی نباشد برای نگه‌داشتنش، تظاهر به چیزی کنید که نیستید. در رابطه‌ای که تعهد، مسئولیت پذیری، صداقت و مهربانی جریان داشته باشد، نه نیازی است برای تغییر و بهتر شدن مقاومت به خرج دهید و نه نیازی است به زور دیگری را وادار به تغییر کنید. همچنین لازم نیست احساسات و هیجانات بد و منفی تان را از ترس قضاوت و سرزنش، سرکوب کنید. 

  • ۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۳۴
  • یک ایرانی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۲۵
  • یک ایرانی

ظهرهای تابستان، وقتی ناهار را خورده ام و لم داده ام روی تختخواب و کولر بی صدای اتاق بی وقفه مشغول خنک کردن هواست، نسیمش حس آرامشی به آدم می‌دهد که گویی همه چیز سرجای خودش است. گاهی به سبک زندگی‌ام می‌بالم که تمرکزم را گذاشته‌ام روی خودم و کارهایی که می‌توانم انجام دهم. هرچند انگ ضد اجتماعی بودن بخورم یا به قول آن همکار قدیمی که می‌گفت: «بلد نیستی خوش بگذرانی!»

  • ۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۳۶
  • یک ایرانی

یکی از موارد مهم در زندگی مشترک، داشتن احساس امنیت روانی و جسمی در کنار همسرتان است. اینکه شریک زندگیتان متوجه مشکلات روحی و جسمی اش پیش از آغاز زندگی زناشویی باشد و همه آن‌ها را پذیرفته و در نهایت با شما در میان بگذارد، یک پیروزی بزرگ برای شماست!

  • ۱۴ فروردين ۰۴ ، ۲۰:۰۳
  • یک ایرانی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۳۸
  • یک ایرانی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۰۲:۴۳
  • یک ایرانی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۰:۲۷
  • یک ایرانی

دو سال بی تو بودن را نفهمیدم چگونه گذشت. گویی در این دنیا نبودم. تنها دلیل زنده بودنم، امیدم به دیدار مجدد توست. تو کجایی مادر؟ حالت چطور است؟ دلم می‌خواهد زودتر بینمت... یادت هست اولین درخواستم بعد از سپردنت به خاک این بود که زودتر مرا ببری پیش خودت؟ از تو خواهش کردم. من مال این زندگی نیستم. از خدا بخواه به من رحم کند. گاهی گند میزنم. گاهی حس میکنم دارم خودم را گول می‌زنم. من دلم برایت تنگ شده. خیلی تنگ. این فراق مگر قرار است چقدر طول بکشد؟

  • ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۰۶
  • یک ایرانی
چرا در مراسمات ختم، ملت به جای طلب آمرزش و فاتحه گریه می‌کنند؟ حتی لحظه ای! مگر نمی‌شود از وقت استفاده مفیدتری کرد برای آن سفرکرده؟ فاتحه ای خواند، صلواتی فرستاد و شاید خاطره ای گفت. او که دیگر زنده نمی‌شود. شاید گاهی سطوح فکری اقوام و اطرافیان میت فرق میکند، یکی می داند اینها را اما دیگری درک نمی‌کند؛ پس باید گریه کند برای اثبات علاقه و مهر و دلتنگی، با اینکه می‌داند چه کار بی فایده ایست...
  • ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۳
  • یک ایرانی

مادر جان عزیز ما هم رفت پیش خدا. عمر زمینی اش کوتاه بود و خیلی زود برگشت به جایی که تعلق داشت. کالبدش بیمار بود و تاب و توانش را گرفته بود. آنجا اما حالش خوب است. بدون درد و در آرامش کامل. حسرت این را دارم که اگر بود شاید من و خانواده ام زندگی لطیف تری داشتیم اما این عین خودخواهی است وقتی میدانی او آنجا برایش زیباتر است. روحت شاد مادر. دلم برایت تنگ می شود اما این سرنوشت همگی ماست. دیر یا زود‌ می‌آییم پیشت...

  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۶
  • یک ایرانی
صبح روز بعد

میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

طبقه بندی موضوعی