صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۰:۲۷
  • یک ایرانی

دو سال بی تو بودن را نفهمیدم چگونه گذشت. گویی در این دنیا نبودم. تنها دلیل زنده بودنم، امیدم به دیدار مجدد توست. تو کجایی مادر؟ حالت چطور است؟ دلم می‌خواهد زودتر بینمت... یادت هست اولین درخواستم بعد از سپردنت به خاک این بود که زودتر مرا ببری پیش خودت؟ از تو خواهش کردم. من مال این زندگی نیستم. از خدا بخواه به من رحم کند. گاهی گند میزنم. گاهی حس میکنم دارم خودم را گول می‌زنم. من دلم برایت تنگ شده. خیلی تنگ. این فراق مگر قرار است چقدر طول بکشد؟

  • ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۰۶
  • یک ایرانی
چرا در مراسمات ختم، ملت به جای طلب آمرزش و فاتحه گریه می‌کنند؟ حتی لحظه ای! مگر نمی‌شود از وقت استفاده مفیدتری کرد برای آن سفرکرده؟ فاتحه ای خواند، صلواتی فرستاد و شاید خاطره ای گفت. او که دیگر زنده نمی‌شود. شاید گاهی سطوح فکری اقوام و اطرافیان میت فرق میکند، یکی می داند اینها را اما دیگری درک نمی‌کند؛ پس باید گریه کند برای اثبات علاقه و مهر و دلتنگی، با اینکه می‌داند چه کار بی فایده ایست...
  • ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۳
  • یک ایرانی

مادر جان عزیز ما هم رفت پیش خدا. عمر زمینی اش کوتاه بود و خیلی زود برگشت به جایی که تعلق داشت. کالبدش بیمار بود و تاب و توانش را گرفته بود. آنجا اما حالش خوب است. بدون درد و در آرامش کامل. حسرت این را دارم که اگر بود شاید من و خانواده ام زندگی لطیف تری داشتیم اما این عین خودخواهی است وقتی میدانی او آنجا برایش زیباتر است. روحت شاد مادر. دلم برایت تنگ می شود اما این سرنوشت همگی ماست. دیر یا زود‌ می‌آییم پیشت...

  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۶
  • یک ایرانی

مرگ می‌توانست یک تراژدی تمام عیار باشد، اگر زندگی به همین دنیا ختم میشد. چه بسیار اندیشه و آرزو که با مرگ بشر تمام می شد و چه حسرت ها که برای بازماندگان می‌ماند؛ اما حال که مرگ برای انسان نیست، رهایی از کالبد زمینی و بازگشت به مبدأ را مگر میتوان پایان زندگی نامید؟ ما متعلق به اینجا نیستیم که از رفتن نگران شویم. همگی سوار بر قطاری که هرکس در ایستگاهی پیاده می‌شود! تعبیر زیبایی است... این جسم و این محیط نمی‌تواند ابعاد وجودی مان را تحمل کند، اما چه کنیم که مدتی ناچار به تحمل این قفس هستیم و اگر این قفس همیشگی بود، نامش میشد تراژدی...
  • ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۶
  • یک ایرانی
یکی بود، یکی نبود؛ در زمان های خیلی قدیم که هنوز نه قانونی بود و نه پلیسی و نه قاضی و شکایتی و نه از این جلف بازی ها، در محله ای دور، فری قصابی بود و رحیم خله ای. آن ها جوری با هم زندگی مسالمت آمیز تشکیل داده بودند که بود و نبودشان به یکدیگر وابسته بود و وجود یکی بی آن دیگری، در تصور هم نمی گنجید. فری با ساتورش قدرت بلامنازع محله و حامی بی چون و چرای رحیم خله بود و رحیم خله با زنجیر و چاقو و صلاح سردش بلاگردان فری قصاب.
  • یک ایرانی

در زمان های خیلی دور یه پرتقال بود که به همراه خانوادش تو یه خونه محقر زندگی می‌کردند. پرتقال قصه ما بزرگ شده بود اما رنگ نمیومد. همه هم سن و سالاش نارنجی بودند اما اون هنوز سبز مونده بود. به همین دلیل هم از باغ فرار کرده بود.

  • یک ایرانی
درباره سریال شهرزاد

شهرزاد عنوان سریالی است که این روزها در شبکه نمایش خانگی پخش می شود. مجموعه ای که پرخرج ترین سریال این شبکه لقب گرفته و فعلا قرار است در ۲۶ قسمت به پایان برسد. از تبلیغات فراوان این سریال در شبکه های اجتماعی که بگذریم، در بین مجموعه های ریز و درشتی که این سال ها از طریق ویدیوکلوپ یا سوپرمارکت ها به مردم ارائه شده اند، حالا شهرزاد قدری متفاوت تر به نظر می رسد. (هرچند از سری اول قلب یخی نیز نباید به سادگی عبور کرد.) شهرزاد یک فیلم عاشقانه است که در مقطع زمانی پس از کودتای ۲۸ مرداد می گذرد و مطابق شعار سریال «در تندباد حوادث عشق اولین قربانی است» تا حدودی تواسته فضای پس از کودتا را به تصویر بکشد؛ هرچند فیلم به طور کامل سیاسی نیست. باید منتظر ماند و دید آیا این سریال می تواند مخاطبانش را در قسمت های آتی نیز راضی نگه دارد یا خیر.

  • یک ایرانی

جا دارد از همین تریبون تشکر کنم از برخی کارمندان زحمتکش این ادارات. همان ها که برای کارشان به اندازه هوا کردن آپولو و شکافتن هسته اتم ارزش قائل‌اند و زمان می گذارند. بله، الکی که نیست؛ اگر کاری که می‌کنند، مساله کوچکی بود که آنجا نبودند!

  • ۵ نظر
  • ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۴
  • یک ایرانی

اگر برگردم به ده سال قبل، شاید فکری برای آن حالت تهوع اوایل تابستان ۹۴ و فعل و انفعالات بعدش بکنم. تمام تلاشم را به کار خواهم گرفت تا آن رخداد، رخ ندهد. از هر راهی که می شود و می توانم. برای اولین قدم به بررسی علل وقوع می پردازم. چه عواملی ممکن است دست به دست هم بدهد که معده به چنین نتیجه ای برسد؟! آن هم معده ای که سابقه نداشته از این کارها بکند.

  • ۶ نظر
  • ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۹
  • یک ایرانی
صبح روز بعد

میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

طبقه بندی موضوعی