- ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۳۸
امروز ساعت ۹ از خواب بیدار شدم. دوش گرفتم و بلافاصله رفتم داروخانه تا جنسی که به مشتری قول داده بودم را برایش آماده کنم. طبق برنامه قرار بود امروز صبح زود برویم سمت اهواز که تا وسایل را جمع کردیم و داخل ماشین گذاشتیم شد حوالی ساعت ۱۲. صندلی عقب را حسابی برای مریم آماده کردیم تا زیاد خسته نشود. منتظر هلن یا شاید هاکان هستیم. بعد از نازگل با آن نیش های تا به تایش! چقدر دوست داشتنی اند بچهها. بالاخره راه افتادیم. در خفر ناهار خوردیم. بین راه چند بار برای استراحت در مجتمع های رفاهی ایستادیم و تقریباً ساعت ۹ شب به بهبهان رسیدیم و شب را در یکی از مدارس ماندیم. قسمت دوم پایتخت را هم دیدیم.
امروز از ساعت ۱۰ تا حوالی ۳ بعد از ظهر درگیر کارواش ماشین بودم. یک سالی بود کارواش نرفته بود. کارگر افغانی به طمع انعام، حسابی به جان ماشین افتاده بود و خوب هم کار را درآورد. عصری با پدر، فاطمه، مریم و امین رفتیم چاتیز تا کباب گوشت گوساله بزنیم. خوشمزه بود. بعدش هم امین رفت لار و ما برگشتیم جهرم. آخر شب نشستیم و اولین قسمت سریال پایتخت را دیدیم. امسال به خاطر شب های احیا از ۴ فروردین پخشش شروع شده! فردا احتمالاً برویم سمت استان خوزستان.
امروز ساعت ۹ از خواب بیدار شدم. دوش گرفتم. مسواک زدم. قطره چشمی را (که بعد از عمل چشمانم باید مرتب بریزم اما خود مراقبتی ام کم شده و کمابیش می ریزم) ریختم و راه افتادم سمت منزل پدری تا برویم لار که دیدم بقیه هنوز آماده نیستند. حوالی ۱۰ و نیم حرکت کردیم به سمت لار. زهرا را هم بردیم. اول رفتیم خانه عمو سیف الله و ناهار را آنجا بودیم. بعدش هم رفتیم سراغ عمو علی و بعدترش عمو مسعود. حوالی ۴ و نیم از دهکویه راه افتادیم و ۶ و نیم رسیدیم جهرم. حسابی خسته بودم و کمی استراحت کردم. زهرا رفت شرکت. بارش باران که از دیشب شروع شده بود، امشب هم ادامه داشت. اواخر شب با خانواده در شهر دوری زدیم و بامداد هم با امین رفتیم شب احیا.
امروز ساعت ۹ و نیم از خواب بیدار شدم و رفتم حمام. دیشب احیا بود و با امین تا یک و نیم مسجد بودیم. بعدش هم برگشتیم خانه پدری و سحری خوردیم. حوالی ظهر، یک سر رفتم شرکت و ظهر هم نشستم پای مطالعه کتاب و دیدن سریال تاسیان. عصری ساعت ۴ برگشتم شرکت. سرم کمی درد میکرد. ساعت ۶ زهرا آمد و من راه افتادم سمت خانه. افطار کردم و کمی خوابیدم. ساعت ۹ و ربع رفتیم دنبال زهرا و آوردیمش خانه. بعدش هم در معیتش رفتم پیادهروی. مریم و امین که صبح رفته بودند فسا، آخر شب برگشتند. امشب برنامه اکنون سروش صحت را هم دیدم. جالب بود.
امروز ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار شدم. دیشب تا حوالی ۵ صبح مشغول دیدم اجراهای استنداپ کمدی در یوتیوب بودم. ظهری رفتم خانه پدری و چند ساعتی آنجا ماندم. بعد از ظهر آش نذری داشتیم (به مناسبت بیست و یکم ماه رمضان) که با کمک فاطمه و مریم و زهرا پخته شد. حوالی عصر درختان را آب و کود دادم. حدود ۴۵ روزی میشد که آب خوب گیرشان نیامده بود و این چند روز سعی کردم حسابی برایشان جبران کنم. امروز خواندن کتاب آرتور شوپنهاور را هم شروع کردم. شب بعد از دور زدن مختصر با خانواده در شهر، رفتم پیادهروی و آخر شب هم با امین رفتیم مسجد محله برای شب احیا.