صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید

امروز ساعت ۵ و ربع بیدار شدم و سریع وسایلم را جمع کردم و راه افتادم سمت داراب. دیشب دیر خوابیده بودم و به سختی چشمانم باز می‌شد. گوش دادن به کتاب صوتی «مرگ ایوان ایلیچ» کمی از طولانی بودن راه کم کرد. ساعت یک ربع به ۸ رسیدم دانشکده و از ساعت ۸ تا ۱۲ کلاس‌ها برگزار شد. کلاس ساعت ۱ به دلیل برگزاری کارگاه هوش مصنوعی افتاد فردا. بعد از کارگاه در شهر چرخی زدم و برگشتم خوابگاه. عصر یک چرت مفصل زدم و شب به پاورپوینت درس تنش سروسامان دادم. آخر شب هم گوش جان سپردم به ادامه کتاب صوتی. فروردین هم بالاخره تمام شد!

  • ۳۱ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۲۹
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۸ و نیم از خواب بیدار شدم و بعد از نوشیدن چای به سمت شرکت راه افتادم. تصمیم داشتم صبح پاورپوینت درس تنش را تمام کنم که آقای رنجکش آمد و طبق معمول نشستیم پای صحبت و تا ساعت ۱ طول کشید. ظهر ناهار را خوردم و کمی استراحت کردم و ساعت ۴ برگشتم شرکت. عصر اما توانستم متنی که باید ارایه دهم را خلاصه کنم ولی پاورپوینت تکمیل نشد و به دکتر غلامپور پیام دادم که این هفته من را از دادن ارایه معاف کند. ساعت ۹ شب برگشتم خانه و شامی که زهرا گرفته بود را با هم خوردیم. آخر شب هم سریال تاسیان را دیدم.

  • ۳۰ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۲۷
  • یک ایرانی

کتاب خاطرات یک آدمکش از آن کتاب‌هایی است که برای لذت بردن از خواندنش نیازمند یک خلسه عمیق فلسفی هستید‌. چیزی در مایه‌های بوف کور. حدیث نفس یک قاتل زنجیره‌ای که به آلزایمر دچار شده و برای فرار از آن دست و پا می‌زند. خاطراتش را می‌نویسد، صدایش را ضبط می‌کند، برای خودش یادداشت می‌گذارد اما در نهایت هیچ‌کدام نمی‌تواند او را از چنگال دیو آلزایمر برهاند!

  • ۳۰ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۰۷
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۸ و نیم از خواب بیدار شدم. دست و رویم را شستم و برگشتم که دیدم مریم سفره را انداخته و همه مشغول صرف صبحانه هستند. از ساعت ۹ کلاس آنلاینم شروع شد و همزمان با جمع کردن وسایل، حواسم به کلاس نیز بود. قبل از حرکت رفتیم و قد و وزن نازگل را اندازه گرفتیم. حوالی ۱۱ و نیم راه افتادیم سمت جهرم. ساعت ۱ رسیدیم. وسایل را از ماشین پیاده کردم و مشغول آب دادن باغچه‌ها و گل‌های دیواری شدم. بعدش ناهار را خوردم و نشستم پای آماده کردن پاورپوینت درس تنش. عصر بازی های لیگ برتر را دیدم که پرسپولیس به سپاهان باخت و عملاً نایب قهرمانی را هم از دست داد. تراکتور هم با شکست دادن ملوان تقریباً قهرمانی اش را تثبیت کرد. شب در شهر گشتی زدیم و بعد از برگشت با زهرا رفتم پیاده‌روی. آخر شب هم دوش گرفتم و خوابیدم.

  • ۲۹ فروردين ۰۴ ، ۱۵:۱۳
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و دوش گرفتم. ساعت ۱۰ رفتم شرکت. خوشبختانه دوره مسئول فنی گلخانه امروز هم آنلاین برگزار شد و تا ظهر مشغول فراگیری بودم! وسطش پاورپوینت فلزات سنگین را هم که باید هفته آینده ارائه‌ بدهم، آماده می‌کردم. سرویس اتاق خواب هاکان حاضر شده و حسین قرار است شنبه برود شهرک صنعتی شیراز و تحویل بگیرد. ساعت ۱ رفتیم خانه. بین راه زهرا سری به رایکا زد و خوردنی های رژیمی گرفت. در حال صرف ناهار بودیم که یادم آمد آخر هفته آینده کلاس‌های حضوری دارم و فقط این هفته می‌توانم فاطمه را ببرم که برای نظافت خانه به مریم کمک کند. پس گفتم آماده شوید برویم لار. فاطمه گفت مریم را سورپرایز کنیم اما من تماس گرفتم تا مطمئن شوم که برنامه‌ای برای آخر هفته ندارند و رفتنمان موثر است. ساعت یک ربع یه ۴ راه افتادیم. در راه کتاب صوتی گوش می‌دادم. اول یک سر رفتیم دهکویه برای فاتحه خوانی. بعدش هم سریع حرکت کردیم به سمت لار. تقریباً ۶ و نیم بود که رسیدیم خانه مریم و امین. فاطمه مشغول کمک شد و من هم دراز کشیدم و چرت کوتاهی زدم. بعد از شام رفتیم و در شهر دوری زدیم و آخر شب هم ادامه کتاب صوتی خاطرات یک آدمکش را گوش دادم.

  • ۲۸ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۴۴
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۸ و نیم از خواب بیدار شدم و رفتم دنبال لوازم برای سفارشی که دیروز به دستم رسیده بود. تقریباً تا حوالی ۱۰ و نیم طول کشید و بعدش رفتم شرکت. پست کتاب «ماجرای شگفت انگیز تولد نازگل» را که چند روز پیش سفارش داده بودم، آورد. تا ظهر مشغول مشاوره دادن به کشاورزان بودم و ظهر رفتم خانه پدری. ناهار را خوردم و در دوره آموزشی مسئول فنی گلخانه که از امروز شروع شده، شرکت کردم. عصری رفتم بازدید باغ محمدآباد که مدتی بود به آقای رحمانیان قول داده بودم و به خاطر مشغله های جانبی فرصتش پیش نمی‌آمد. دم غروب برگشتم شرکت. تا حوالی ۹ آنجا بودم و دوره آموزشی آنلاین را گوش می‌دادم. استقلال هم بازی داشت که با یک پنالتی دقایق پایانی از شکست گریخت! بعدش هم با زهرا رفتم پیاده‌روی و سریع برگشتیم. قسمت آخر پایتخت و بازی جذاب رئال مادرید و آرسنال را با گزارش عادل فردوسی پور همزمان دیدم.

  • ۲۷ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۰۱
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. صبحانه خوردم و ساعت ۹ رفتم شرکت و نشستم پای آماده کردن پاورپوینت. حوالی ظهر تقریباً به پایان رسید. ناهار را که خوردم، کمی استراحت کردم و بعدش آمدم پای لپ‌تاپ. دوره برگزار شد اما حس می‌کنم گند زدم. نباید راجع به موضوعی که رشته تخصصی ام نیست دوره آموزشی برگزار می‌کردم. فقط امیدم به این است که بیشترشان تازه فارغ‌التحصیل شده هایی بوده باشند که حوصله گوش دادن ندارند و صرفاً برای مدرکش آمده اند. فرمولاسیون سموم یک بحث پیچیده است که باید از شیمی، سم شناسی‌ و... به طور کامل سر در بیاورید تا بتوانید حرفی برای گفتن داشته باشید. آخر وقت سفارشی که دیروز ثبت کرده بودم هم رسید. ۹ و نیم رفتم پیاده‌روی و بعدش پایتخت را دیدم. بینابینش حواسم به بازی های لیگ قهرمانان اروپا هم بود.

  • ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۴۹
  • یک ایرانی

امروز ۷ و ربع از خواب بیدار شدم. دست و رویم را شستم، وسایل را در ماشین گذاشتم و راه افتادم سمت کلاس. پاورپوینت زیتون را سر کلاس میوه کاری ارایه دادم. خودم چندان راضی نبودم. وقت نشد کاملآ به موضوعات تسلط پیدا کنم؛ اما دکتر امین چند بار در طول کلاس از من تعریف کرد و گفت ارایه خوبی بود و از دیگران هم خواست مثل من پاورپوینت شان را ارایه دهند! بعد از اتمام کلاس و ساعت ۹ و نیم راه افتادم سمت جهرم. یازده و نیم رسیدم خانه. ماشین را پارک کردم و دیدم تهمینه در حیاط ایستاده. حدود نیم ساعت صحبت کردیم و زنگ زدم به پدر تا بیاید دنبالم و وسایل را ببریم. ساعت ۱ رفتم شرکت و با زهرا برگشتیم. ناهار خوردم و چرتی زدم و حوالی ۴ و ربع دوباره رفتم شرکت. فردا کلاس نظام مهندسی دارم و باید برای بچه‌ها پاورپوینت آماده کنم. پس یکی از کارهای من، بینابین مشاوره به مشتریان، ساخت پاورپوینت فرمولاسیون سموم بود. شب رفتم پیاده‌روی و آخر شب هم مطالعه‌ی کتاب جدید را شروع کردم.

  • ۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۹
  • یک ایرانی

کتاب مغازه خودکشی را بعد از مدت‌ها عبور از کتاب های صوتی شنیدم. با صدای هوتن شکیبا که این روزها حسابی پرکار و محبوب شده. به نظرم به خوبی از پس اجرای این کتاب برآمده و با صداسازی های مختلف به شخصیت ها جان داده و گوش دادنش را لذت بخش کرده است.‌

  • ۲۵ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۱۵
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۵ و ربع از خواب بیدار شدم. لباسم را پوشیدم و راه افتادم سمت داراب. در راه کتاب صوتی مغازه خودکشی را با صدای هوتن شکیبا گوش می‌دادم. کتاب بامزه و تلخی که حس خوبی به آدم می‌دهد. یک ربع به ۸ دانشکده بودم. تا ۳ عصر در کلاس‌هایم شرکت کردم و بعدش رفتم خوابگاه و چرتی زدم. بیدار شدم و رفتم سراغ پاورپوینت زیتون. سرشب گشتی در شهر زدم و حال و هوایی عوض کردم و شام خوردم. آخر شب هم انیمیشن مغازه‌ خودکشی را می دیدم که وسطش خوابم برد!

  • ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۹
  • یک ایرانی
صبح روز بعد

میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

طبقه بندی موضوعی