صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

صبح روز بعد

روزگاری که هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزش هم می‌شینه!

سلام خوش آمدید

۳۷ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

امروز ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. صبحانه خوردم و ساعت ۹ رفتم شرکت و نشستم پای آماده کردن پاورپوینت. حوالی ظهر تقریباً به پایان رسید. ناهار را که خوردم، کمی استراحت کردم و بعدش آمدم پای لپ‌تاپ. دوره برگزار شد اما حس می‌کنم گند زدم. نباید راجع به موضوعی که رشته تخصصی ام نیست دوره آموزشی برگزار می‌کردم. فقط امیدم به این است که بیشترشان تازه فارغ‌التحصیل شده هایی بوده باشند که حوصله گوش دادن ندارند و صرفاً برای مدرکش آمده اند. فرمولاسیون سموم یک بحث پیچیده است که باید از شیمی، سم شناسی‌ و... به طور کامل سر در بیاورید تا بتوانید حرفی برای گفتن داشته باشید. آخر وقت سفارشی که دیروز ثبت کرده بودم هم رسید. ۹ و نیم رفتم پیاده‌روی و بعدش پایتخت را دیدم. بینابینش حواسم به بازی های لیگ قهرمانان اروپا هم بود.

  • ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۴۹
  • یک ایرانی

امروز ۷ و ربع از خواب بیدار شدم. دست و رویم را شستم، وسایل را در ماشین گذاشتم و راه افتادم سمت کلاس. پاورپوینت زیتون را سر کلاس میوه کاری ارایه دادم. خودم چندان راضی نبودم. وقت نشد کاملآ به موضوعات تسلط پیدا کنم؛ اما دکتر امین چند بار در طول کلاس از من تعریف کرد و گفت ارایه خوبی بود و از دیگران هم خواست مثل من پاورپوینت شان را ارایه دهند! بعد از اتمام کلاس و ساعت ۹ و نیم راه افتادم سمت جهرم. یازده و نیم رسیدم خانه. ماشین را پارک کردم و دیدم تهمینه در حیاط ایستاده. حدود نیم ساعت صحبت کردیم و زنگ زدم به پدر تا بیاید دنبالم و وسایل را ببریم. ساعت ۱ رفتم شرکت و با زهرا برگشتیم. ناهار خوردم و چرتی زدم و حوالی ۴ و ربع دوباره رفتم شرکت. فردا کلاس نظام مهندسی دارم و باید برای بچه‌ها پاورپوینت آماده کنم. پس یکی از کارهای من، بینابین مشاوره به مشتریان، ساخت پاورپوینت فرمولاسیون سموم بود. شب رفتم پیاده‌روی و آخر شب هم مطالعه‌ی کتاب جدید را شروع کردم.

  • ۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۹
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۵ و ربع از خواب بیدار شدم. لباسم را پوشیدم و راه افتادم سمت داراب. در راه کتاب صوتی مغازه خودکشی را با صدای هوتن شکیبا گوش می‌دادم. کتاب بامزه و تلخی که حس خوبی به آدم می‌دهد. یک ربع به ۸ دانشکده بودم. تا ۳ عصر در کلاس‌هایم شرکت کردم و بعدش رفتم خوابگاه و چرتی زدم. بیدار شدم و رفتم سراغ پاورپوینت زیتون. سرشب گشتی در شهر زدم و حال و هوایی عوض کردم و شام خوردم. آخر شب هم انیمیشن مغازه‌ خودکشی را می دیدم که وسطش خوابم برد!

  • ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۹
  • یک ایرانی

دیشب خوابم نمی‌برد. تا حوالی ۳ بیدار بودم و کتاب صوتی گوش می‌دادم.‌ صبح ساعت ۷ با صدای جیغ زیبای نازگل از خواب بیدار شدم که پدر و زهرا، او را همراه مادرش به خانه شان راهنمایی کردند! بالاخره حوالی ۹ از رختخواب جدا شدم. رفتم و مقداری سم گرفتم، چون داروخانه گیاهپزشکی مان تقریباً خالی شده بود. پلاستیک هم تمام کرده بودیم. کمی پاورپوینت زیتون را بردم جلو. به مریم هم زنگ زدم و تولدش را تبریک گفتم. ساعت ۱ آمدم خانه و ناهار خوردم. قیلوله خوبی زدم و ساعت ۴ دوباره رفتم شرکت. مذاکرات ایران و آمریکا هم امروز بالاخره انجام شد که ظاهراً خوب بوده و قرار است شنبه هفته آینده ادامه داشته باشد. دلار حسابی شیب نزولی گرفته و تا حوالی ۸۸ پایین آمده. شب هم زهرا ساندویچ مرغ و سیب زمینی‌ گرفت و خوردیم. آخر شب پایتخت دیدیم.

  • ۲۳ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۳۳
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۹ و نیم از خواب بیدار شدم و دوش گرفتم. بعدش رفتم خانه پدری و صبحانه خوردم. ساعت ۱۲ و نیم رفتم شرکت و با زهرا برگشتیم. امروز تصمیم گرفتم هرماه یک بازی فکری بگیرم. همچنین یک تبلت برای خواندن کتاب های الکترونیکی و زبان! به علاوه می‌خواهم اتاقم را با عکس نویسندگان مورد علاقه ام تزئین کنم. آدمیزاد چه فکرها که به ذهنش خطور نمی‌کند وسط این بی‌پولی! ظهری بعد از ناهار چرتی زدم و عصر بیدار شدم و برای مریم تولد گرفتیم. بعدش هم در شهر چرخی زدیم و مریم و امین رفتند لار. پرسپولیس با مشقت توانست نساجی را شکست دهد. آخر شب هم مشغول انتخاب تابلوشاسی های هنری برای اتاقم و گوش دادن به کتاب صوتی مغازه خودکشی شدم.

  • ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۵۵
  • یک ایرانی

امروز ساعت یک ربع به ۸ از خواب بیدار شدم. صبحانه کلوچه نادری خوردم و رفتم شرکت. تا ظهر مشغول کار بودم و پاورپوینت زیتون را آماده می‌کردم. سری به چاپخانه زدم تا کتاب میوه کاری را که دیروز برای دوخت برده بودم، تحویل بگیرم. فاطمه حوالی ظهر زنگ زد و خبر داد که درخواستش را پس گرفته و از طرف برادرش تحت فشار است. دلداریش دادم و گفتم نگذارد بقیه برایش تعیین تکلیف کنند. ساعت ۱۱ و نیم تا ۱ برق رفت. بعد از ناهار برای نازگل کتاب داستان تولدش را سفارش دادم. عصر هم رفتم سرکار و تا ساعت ۹ شرکت بودم. مریم به همراه امین آمده بودند. زهرا همراهشان بود. امشب شام را به مناسبت تولد مریم، مهمان آنها بودیم. رفتیم رستوران شب‌های جهرم که حیاط باصفایی داشت. بعد از شام هم در شهر گشتی زدیم و برگشتیم.

  • ۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۲۰
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۷ و نیم از خواب بیدار شدم و ۸ و ربع رسیدم شرکت. به تعدادی از کشاورزان مشاوره دادم. ساعت ۱۰ تا ۱۲ برق رفت. ظهر شد و برگشتم خانه. عصر هم ساعت ۴ و نیم دوباره رفتم شرکت. دم غروب با پدر رفتیم و مودم را بردیم تعمیر که مشکل از آداپتورش بود و سریع حل شد! آماده سازی پاورپوینت برای درس میوه کاری را هم استارت زدم. «کتاب میوه کاری در ایران» نزدیک به ۱۰۰۰ صفحه است؛ از ضخامت زیاد در شرف انفجار قرار دارد؛ پیشگیری کردم و بردم صحافی تا برایم بدوزنش! از حال و هوای این روزهای کشور هم اینکه همه منتظر مذاکرات روز شنبه بین ایران و آمریکا هستند! ترامپ لو داده که این مذاکرات به صورت «مستقیم» و در یک «سطح بالا» انجام خواهد شد. آخر شب هم پایتخت دیدیم.

  • ۲۰ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۲۵
  • یک ایرانی

امروز ۸ و نیم از خواب بیدار شدم و رفتم شرکت. برق رفته بود. برگشتم خانه و ساخت پاورپوینت را ادامه دادم. ساعت ۱۰ و نیم زهرا زنگ زد که برق آمده. کمی شلوغ بود و بین مشاوره ها، پاورپوینت را هم تکمیل می‌کردم. ظهر رفتیم خانه و بعد از ناهار بالاخره پاورپوینت آماده شد. دوش گرفتم و چایی را خوردم و رفتم خانه فاطمه که به مودم نزدیک تر است تا مشکل قطعی اینترنت نداشته باشم. چند روزی است مودم خانه پدر سوخته، اما وقت نشده ببریمش تعمیر! ساعت ۴ تا یک ربع به ۶ جلسه آنلاین برگزار شد. شرکت کنندگان راضی بودند. عصر با پدر، حسین، فاطمه و نازگل بالاخره نخل را کاشتیم. آخر شب هم زهرا با اتوبوس رفت لار.

  • ۱۹ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۳۵
  • یک ایرانی

امروز ۷ و ربع بیدار و سریع آماده شدم و رفتم سرکلاس، از ساعت ۸ تا ۱۰ با دکتر امین کلاس داشتیم و بعدش راه افتادم سمت جهرم. حوالی ساعت ۱۲ رسیدم و استراحت کردم و ناهار خوردم. بعد از ظهر هم رفتم شرکت و به کارها رسیدگی و پاورپوینت را برای جلسه فردا آماده کردم. مهندس شکوهی پاجوش نخل خاصویی از بندرعباس آورده بود که بکارم در باغچه خانه اما امروز وقت نشد‌. دلم نمی‌خواهد به سرنوشت نخل هژبری دچار شود.

  • ۱۸ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۲۷
  • یک ایرانی

امروز ساعت ۵ بیدار شدم و راه افتادم سمت داراب. این روزها حال و هوای بهاری و سرسبزی کنار جاده، مسیر را کوتاه می‌کند. ساعت یک ربع به ۸ دانشکده بودم. علی رغم انتظار، شلوغ بود و دانشجویان از همان هفته اوّل بعد از عید آمده بودند. تا ساعت ۱۲ کلاس داشتم و بعدش رفتم خوابگاه. کلید اتاق را نیاورده بودم و حسین هم اتاقی ام که روی بودنش حساب کرده بودم نیز هنوز از فراشبند برنگشته بود. یک پسر مثبت درسخوان که امروز می‌گفت معمولاً هفته اول بچه‌ها نمی‌آیند و تعجب کرده بود، دانشگاه باز است! بعد از ظهر چرتی زدم و ساعت ۶ از خواب بیدار شدم که دیدم برقها رفته! امروز دومین بار است که برق دانشکده می‌رود. صبح هم از ساعت ۱۱ تا ۱ رفته بود. سرشب بالاخره برق آمد! نشستم پای آماده کردن پاورپوینت برای دوره آموزشی نظام مهندسی که پس فردا باید برگزار کنم. آخرشب رفتم در شهر داراب چرخی زدم و خودم را به یک پیتزای خوشمزه مهمان کردم. در راه بازگشت به خوابگاه هم هندوانه گرفتم و تا پاسی از بامداد مشغول خوردن میوه مورد علاقه ام شدم. ناگفته پیداست که چرا تا صبح خوابم نبرد!

  • ۱۷ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۴۱
  • یک ایرانی
صبح روز بعد

میرم سرکار، میام خونه، عکاسی می‌کنم، فیلم می‌بینم، زبان می‌خونم، میرم پیاده‌روی، بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم، می‌نویسم تا کاری کرده باشم؛ تا زندگیم رو بگذرونم...

طبقه بندی موضوعی